آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

گل پسر و شهرش درآستانه ورود عمونوروز

امشب بعد از مدتها قسمت شد که سه تایی منو شما وبابایی بریم حرم . بعد از زیارت. جو حرم و دعای من گرفت و تا یه ساعتی گل پسری مظلوم شد. قربون مظلومیتت در راه برگشت به خونه, قشنگی شهر وادارمون کرد که با وجود سرمای خیلی زیاد بایستیمو چند تا عکس بگیریم.                          پسر گلم شاید نتونم تا سال جدید واست پستی بذارم. جا داره همینجا  سال جدید و نوروز باستانی 91 رو بهت تبریک بگم و از صمیم قلبم واست آینده درخشانی رو آرزو می کنم. به همه دوستان گلی که لطف می کنن و نوشته های مامان وپسری رو می خونن ...
28 اسفند 1390

]چهارشنبه سوری

چقدر زود چهارشنبه آخر سال رسید. انگار همین دیروز بود که داشتم واست پست ٤شنبه سوری سال ٨٩رو می نوشتم. امروز واسه اولین بار اون پست رو بعد از یه سال خوندم . چقدر زود گذشت. دیشب باهمه قشنگیش تموم شد.می دونی که من همیشه از ترقه و کلا صداهایی مثل بمب و ترکیدن بادکنک بیزارم. واسه همین سر شب با بابایی رفتیم وسایل سفره هفت سین رو خریدمو سریع برگشتیم خونه. اما امان از شما ساعت حدودا ١٠شب بود که از خیابون صدای آهنگ و دست وشلوغی اومد. پرده رو که کنار زدم .اوووووووووه دیدم یه عده دختر وپسر ریختن روبروی خونمون که فضای بازه . ماشینشون رو پارک کردن و د برقصو بپر ازآتیش و ترقه و............. ناخواسته آتیش بازی رو آوردیم خونمون. شمام چسبیدی که ...
25 اسفند 1390

تولدت مبارک عزیزم

   ساعت 9 و20 دقیقه صبح روز 20 ام اسفند88 بود که  ماموریتتو واسه بهتر شدن و به دنیا شروع کردی درحالیکه اشک می ریختی  به خدا گفتی که قول میدی دیگه سربه سر فرشته ها نذاری و پسر خوبی باشه, خدام تورو بغل کرد ونشوند روی زانوهاش و گفت تو پسر خوبی هستی اما باید زندگیتو روی زمین ادامه بدی تا روزیکه دوباره برگردی پیشم. تا اونوقت باید به من قول بدی خوبیاتو همینجوری حفظ کنی. یادت باشه که من اینجا منتظرتم تا تورو دوباره درآغوش بگیرمو باهم توی بهشت قدم بزنیم. خدا گفت: پسرکم واسه امانت بالهاتو بذار اینجا بمونه , تا منو واسه همیشه توی ذهنت داشته باشی. خیلی از دوستات رفتن زمینو دیگه سراغیم از منو بالهاشون نگرفتن . اما تو اگه به...
20 اسفند 1390

کیک شوکلاتی مامان پز

همونجور که گفتم این روزای آخر سال خیلی کارام قرو قاطی شدن. حالام توی این گیرو دار نمی دونم چه طور شده وافتاب از کدوم طرف دراومده که مامان هوس هنرنمایی به سرش زده. دایم یا درحال خرید مقوا و خرت وپرتم یا وسایل شیرینی پزی.خرید عیدم که به دلایل مالی و ........تعطیل. لباسای عیدونه شمام طبق معمول به دست پر مهر انا جون به مناسبت تقارن تولدت و عیدنوروز خریداری شدن. خیلی خوشگلن حتما توی پست مربوط به تولدت عکسشو میذارم. این روزا یه جورایی حالم هم خوبه هم بد. بد چون آنا جون با کلی فشاری که چندین وچند سال به خودشون وارد کردن بلاخره هفته پیش کمر درد و دیسک کار دستشون داد و خونه نشین شدن. خدا بازم رحم کرد. الان خیلی خیلی بهترن. واما خوبه چون در تد...
12 اسفند 1390

جشن تولدت داره نزدیک میشه

گل پسرم این روزا حسابی فکرم درگیر دومسیله شده. یکی تولد شماست , اون یکیم چیدمان سفره هفت سینه. هر روز دارم اینترنتو می جویم تا بتونم ازش ایده های خوشگل وجدید و البت ارزون و مفت مفت پیدا کنم. راستش عزیزم خیلی دلم میخواد واست بهترین جشن تولد رو بگیرم اما یکی اینکه شما هنوز چوچولویی و اذیتات تمومی ندارن. یکی دیگم اینه که خیلی اوضاعمون ازلحاظ مالی روبراه نیست. اما به قول بابایی تولد چیزی نیست که بشه بی تفاوت ازش گذشت. هرچند ساده باید برگزار بشه. چندشب پیش کلی کاغذ ومقوا و مداد رنگی و خرتو پرتای دیگه خریدم. تا تولد شما یه دو سه هفته ای وقت دارم اما نکه خیلی شیطونی وقت بازم کم میارم. مبحث شیرینی هم فعلا منتفی شد. دوشب پیش واسه نمونه یه...
4 اسفند 1390
1